مردی که آخرین نفس متن بود!
17 فروردین 1403 - 1:41
شناسه : 291949
0

یک پژوهشگر عبدالعظیم قریب گرکانی را آخرین نفس متن در سرزمین سعدی و حافظ و خاقانی شروانی خوانده و می‌گوید: «متن، بعد از او خواهد مرد. متن، تنها شغل او بود. او برای متن ‌زاده شد و برای متن زندگی کرد. او خودش متن بود. متن تاریخ زندگی ما با تمام فراز و فرودش. دانشگاه […]

ارسال توسط :
پ
پ

یک پژوهشگر عبدالعظیم قریب گرکانی را آخرین نفس متن در سرزمین سعدی و حافظ و خاقانی شروانی خوانده و می‌گوید: «متن، بعد از او خواهد مرد. متن، تنها شغل او بود. او برای متن ‌زاده شد و برای متن زندگی کرد. او خودش متن بود. متن تاریخ زندگی ما با تمام فراز و فرودش. دانشگاه تهران بعد از او هم متن را از یاد برد و هم او را.»

به گزارش مادوند، محمد حسینی باغسنگانی، نویسنده و پژوهشگر درباره عبدالعظیم قریب گرکانی در  فصل دوم مجموعه «چراغداران فکر و فرهنگ ایران»  با عنوان «استخوان شکسته متن» ص ۹۰ – ۹۵ نوشته است:

اوایل دهه چهل خورشیدی است. پیرمردی هر روز رأس ساعتی مشخص از دروازه بزرگ دانشگاه تهران، سلانه‌سلانه وارد می‌شود. پیرمردی عصا به دست و گوژپشت، با قدی خمیده، به چهره‌اش که نگاه می‌کنی فکر می‌کنی، پیرمرد راه گم کرده و سر از دانشکده ادبیات فارسی درآورده است. دلت می‌سوزد. اما نه، از پله‌ها بالا می‌رود. آهسته‌آهسته، طوری راه می‌رود که اگر خوب به حرکاتش نگاه کنی هول برت می‌دارد که الان است پیرمرد از همان بالا قل بخورد و کل پله‌ها را با استخوان‌های نحیفش طی کند و به پایین بیفتد. اما نه، هنوز نه … وارد اتاقش می‌شود. به میزش نگاهی می‌کند و دو جلد کتاب را از کشو میزش بر می‌دارد و از اتاق خارج می‌شود. باز پیرمرد عصازنان و تلق‌تلق، لنگ و نفس‌نفس‌زنان طول سالن کلاس‌ها را طی می‌کند. به در یکی از کلاس‌های دانشکده ادبیات که نزدیک می‌شود، در نیم باز را با تن نحیفش هل می‌دهد و داخل می‌شود. دانشجویان به احترامش از جا بلند می‌شوند و پیرمرد یکی از دانشجویان را فرا می‌خواند و می‌گوید بر تخته چیزی بنویسد. دانشجو گچ را برمی‌دارد و آماده نوشتن می‌شود. پیرمرد یکی از کتاب‌ها را روی میز می‌گذارد و دیگری را در دست می‌گیرد و صفحه‌ای تاخورده و علامت‌زده را باز می‌کند. … بنویس:
«بوستان شیخ اجل سعدی رحمت‌الله علیه … حکایت در معنی اهل محبت»
جوان دانشجو می‌نویسد و پیرمرد نگاهی یه تخته می‌کند و می‌گوید اگر دستخط شما تا پایان این دوره همین باشد که حالا هست، بنده نه به شما نمره‌ای خواهم داد و نه جواب سلام … بنشینید … جوان شرمسار و عرق‌ریزان می‌نشیند. پیرمرد دوباره جوان را فرامی‌خواند. می‌گوید: «لطف کنید این اثر هنری را هم از تخته محو کنید»، دانشجویان می‌خندند. جوان فوراً تخته را پاک می‌کند و شرمنده‌تر به جایش برمی‌گردد.
«وقت نداریم یک نفر به خط خوش عنوان درس امروز را بنویسید.» یکی از دانشجویان دختر، فوراً بلند می‌شود و با گچ به خط زیبایی عنوان درس را می‌نویسد و پیرمرد لبخند می‌زند و دختر جوان را تشویق می‌کند.
پیرمرد کمی به تخته نگاه می‌کند و نگاهی هم به دانشجویان. به طرف میز و صندلی دانشجویان می‌رود و بوستان سعدی را و همان صفحه علامت‌زده شده را باز می‌کند و جلو دانشجویی قرار می‌دهد. می‌گوید بخوان. دانشجو رد انگشت پیرمرد را دنبال می‌کند و بیت را پیدا می‌کند. جوان شروع می‌کند به خواندن:

به حقش که تا حق جمالم نَمود
دگر هرچه دیدم خیالم نَمود

نشد گم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده خویش را باز یافت

پراگنده گانند زیر فُلک
که هم دد توان خواندشان هم مُلک
زیاد مَلَک چون مَلَک نارُمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند

پیرمرد گویا دیگر نمی‌تواند خودش را کنترل کند. رعشه‌ای بر اندام پیرمرد افتاده است. ناله و تشری می‌زند که کل کلاس به پیرمرد نگران خیره می‌شوند:

«نخوانید آقا، نخوانید. شرم کنید. بس کنید. شما خدای ناکرده فردا داخل جامعه می‌شوید. چرا وقت مردم را می‌گیرید؟ چه کسی به شما اجاره داده. رشته ادبیات فارسی را انتخاب کنید؟ این چه طرز خواندن است؟ شرم کنید.»

بوستان سعدی را از دستان دانشجو می‌قاپد پیرمرد و پشت میز خودش برمی‌گردد و رو می‌کند به دانشجوی جوانی که شرمنده است و سرش را پایین گرفته. می‌گوید:

«به حقش که تا حق … جمالم … نَمود» این «نَمود» چه معنایی دارد؟ کدام ابلهی تا حال این اسم مصدر را این طور به شما گفته؟ اگر «نُمود» مضموم هم گفته بودید من شاید قبول می‌کردم. اما اینجا «نِمود» است. مکسور است. ضمن اینکه جمال و خیال اینجا به صراحت تثبیت شده است. این از محاسن وزن و قافیه و عروض است که از چگونگی کلمه محافظت می‌کند. پس وقتی سعدی بزرگوار می‌گوید جَمال، حتم بدانید که در بیت بعد کلمه‌ای را برمی‌گزیند که دقیقا هم عرصه با کلمه قبل باشد. پس اینجا جَمال است و خَیال. در همین کلمه هم بسیار بحث است که بعدها خواهم گفت. در بیت دیگر «پراگنده گانند زیر فُلک» متن را ببینید. عین متن. اصلاً بعد از دال، «ه» دارد که می‌خوانید. دارد یا ندارد؟ در ثانی مگر نباید وقتی متنی را می‌خوانیم به اوزان متن هم دقت کنیم. خب شما بخوانید. «پراگنده گانند زیر فُلک» خب پس در بیت بعد بگویید «که هم دد توان خواندشان هم مُلُک» خب حالا تقطیع کنید. آیا ثواب است؟ قدری هوش می‌خواهد که شما الحمدللّه جوان هستید باید توجه کنید. دل بسوزانید برای این آثار. کج‌فهمی و بدفهمی بی‌حرمتی است. وقتی سعدی علیه الرحمه، در مصرع دوم این بیت از «دد» استفاده می‌کند. بسیار خوب، پس حتما منظورش ملایکه و فرشته‌ها بوده است نه «مُلک» و «مَلِک» و نه کلمه‌ای دیگر. پس اینجا می‌خوانیم:

«پراگند گانند زیر فَلک
که هم دد توان خواندشان هم مَلک»

اینجا «پراگند» است، خاقانی هم دارد. می‌گوید:

دست و زبان زر و در «پراگند» او را
نام به گیتی نه از گزاف «پراگند»

در جلسه آینده درباره این موضوع بیشتر بحث می‌کنیم.

بیت بعد را شما خواندید:
زیاد مَلَک چون مَلَک نارُمند
شب و روز چون دد ز مردم رمند

آیا این درست است. توجه بفرمایید، آیا می‌باید بیت بعد از خواندن معنایی را تداعی کند یا خیر؟ یعنی چه «زیاد مَلَک چون مَلَک نارُمند». خوب بفرمایید چه معنا دارد؟ خیر سرتان شما دانشجوی زبان و ادبیات فارسی هستید. بفرمایید. یعنی «ازدیاد فرشتگان و ملایک و الخ … باعث آتش‌سوزی است؟». – کل کلاس بلند بلند می‌خندند – این چه معنا دارد؟ «نارُم» چه جور کلمه‌ای است. چیست این تارُم است شاید. چیست پس؟ نه عزیزان من. «زیادِ … مَلِک … چون مَلَک، … بله … چی؟ … نارَمند» … نارَم …

“م ل ک”
در اصل اگر به لغتنامه دهخدا هم مراجعه کنید. از این چهار صورت خارج نیست.
ملک | (مَ لَ) : فرشته است و ملایک و ملایکه
ملک | (مَ لِ) : پادشاه است و صاحب ملک و ملوک در بعضی متون
ملک | (مُ) : این هم که دو معنا دارد پادشاهی و سلطنت و نیز بزرگی و عظمت
ملک | (مِ) : آنچه در تصرف شخص باشد. زمین متعلق به شخص است

این چهار حالت، حال متن را بخوانیم. می فرماید: «زیادِ مَلِک چون مَلَک نارَمند… بسیار خوب، با این تفاصیل شیخ اجل می‌گوید: افزونی یا افزایش ملک و ثروت و مکنت و قدرت، چون فرشتگان، نارَم و دور از دسترس است و شب و روز چون جن و پری … چی؟ … از دست آدمیزاد می‌گریزند. آیا غیر این است؟»

این پیر خسته و نحیف کسی نیست، جز آخرین رمق‌های صیانت از متون ادبیات فارسی در دانشگاه تهران. او آخرین نفس متن در سرزمین سعدی و حافظ و خاقانی شروانی است. متن، بعد از او خواهد مرد. متن، تنها شغل او بود. او برای متن‌زاده شد و برای متن زندگی کرد. او خودش متن بود. متن تاریخ زندگی ما با تمام فراز و فرودش. دانشگاه تهران بعد از او هم متن را از یاد برد و هم او را. به تمام همین اندک متونی که در این روزگار فقر و تنگدستی زبان و ادبیات فارسی در دانشکده‌های ادبیات فارسی، به یک دانشجو داده می‌شود دقت کنید. یک دانشجو، در تمام طول تحصیلش، تنها چیزی را که نمی‌خواند متن است.

درباره دوره شش جلدی منتخب نظم و نثر «فرائدالادب» که به همت این پیرمرد تدوین و منتشر شده است در کتاب یادشده بیشتر خواهید دانست. متنی که در دانشگاه امروز ایران تدریس می‌شود، حتی به یک جلد از این گنجینه هم نمی‌رسد. نتیجه این خیانت بزرگ، که به ذات سیستم دانشگاهی امروز بر می‌گردد و باید اصلاح شود؛ همین است که امروزه روز، نسل جوان ما، از تنها روخوانی یک غزل از سعدی و خاقانی و حافظ ناتوان است تا چه برسد به تحلیل و تاویل. به این امید که معدود چهره‌های خوش دانش و اندیشمند موجود در دانشگاه تهران فکری به حال این بی متنی کنند. »

 

مردی که آخرین نفس متن بود!

از راست: دکتر محمد معین (نفر دوم)، فروزانفر، بهمنیار (نفر چهارم) و عبدالعظیم خان قریب (نفر ششم )

مردی که آخرین نفس متن بود!
دستخط و امضای استاد عبدالعظیم خان قریب

مردی که آخرین نفس متن بود!

در ادامه بخش‌های از مستند چراغداران زندگی و آثار استاد عبدالعظیم خان قریب گرکانی را با گویندگی بهروز رضوی می‌توانید بشنوید:

انتهای پیام 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی * Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.

WeCreativez WhatsApp Support
همکاران ما آماده دریافت نکته نظرات ، پیام و اخبار شما هستند.
با ما در تماس باشید ...👋