زنی برای تمامِ فصول
22 مهر 1403 - 0:36
شناسه : 315546
0

یدالله گودرزی در نوشتاری به «اندیشه و شعر سُعاد صباح» پرداخته است. این نویسنده و مترجم در یادداشتی با عنوان «زنی برای تمامِ فصول» درباره «اندیشه و شعر سعاد صباح»  نوشته و در اختیار مادوند قرار داده است. در متن این یادداشت آمده است: «سعاد الصباح یکی از شاعران و روشنفکرانِ مطرح در جهان عرب […]

ارسال توسط :
پ
پ

یدالله گودرزی در نوشتاری به «اندیشه و شعر سُعاد صباح» پرداخته است.

این نویسنده و مترجم در یادداشتی با عنوان «زنی برای تمامِ فصول» درباره «اندیشه و شعر سعاد صباح»  نوشته و در اختیار مادوند قرار داده است.

در متن این یادداشت آمده است: «سعاد الصباح یکی از شاعران و روشنفکرانِ مطرح در جهان عرب است، جهانی که به قول او امروز بیش از بیش دچارِ فقرِ اندیشه و راهبرد شده است.

سعاد صباح از (خانواده) «آل صباح» است. خانواده‌ای که به کویت حُکم می‌راند و زمامِ قدرت در این کشورِ کوچک در دستِ این خانواده است. وی کوشیده راهی متفاوت از حاکمان برود و به وادی قلم و اندیشه گام بگذارد.                                                                    

سعاد الصباح در ۲۲ مه ۱۹۴۲ میلادی در خانواده‌ای کویتی و مرفه متولد شد، تحصیلاتِ عالیه را در انگلستان گذراند و دکترای اقتصاد از دانشگاه ساری_گلفورد دریافت کرد. وی با زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسه آشناست و به هنر و ادبیات علاقه‌مند است، علاوه بر نگارشِ شعر و مقاله، به هنرهای تجسمی عشق می‌ورزد و آثاری را در ساحت نقاشی پدید آورده است، پنج فرزند دارد و در زمینۀ حقوق کودک و زن فعالیت می‌کند.

سعاد صباح علاقه به ادبیات را از پدرش به ارث برد و او بود که از کودکی بذرِ محبت به شعر و ادب را در دل سعاد کاشت. سروده‌های او رنگی از رمانتیسم و بهره گرفته از قالب‌های کلاسیک بودند.

به نظر می‌رسد پس از آشنایی او با شعر نوی عرب و آثار نزار قبانی تحولی در اندیشه و شعرِ سعاد صباح پدید آمد و آثار ادبی‌اش با درونمایه‌های فمینیسم و ناسیونالیسم شکل گرفتند.

ارائۀ آثار پر شور و حرارت و بهره‌گیری از اصطلاحات روزمره در شعر و پرداختن به حقوق زنان، ابرازِ بی‌پروای عشق و احساسات زنانه از ویژگی‌های شعری صباح محسوب می‌شود.

او همانگونه که اشاره شد بسیار زیرِ تأثیر نزار قبانی است و در جایی هم گفته که شعرِ امروز را در مکتب قبانی آموخته است.

از جلوه‌های این تأثیرپذیری می‌توان به استفاده از نمادهای شعری قبانی مثل «شهریار»، «مغول»، «آزادی» اشاره کرد، استفاده از نام‌ها و جملات شعری قبانی و اندیشه‌های او و…. نمونه‌ای را می‌آورم. قبانی شعری دارد با نام «عشقی بی‌نظیر برای زنی بی‌نظیر» و سعاد صباح نیز شعری سروده با نام :خواسته‌هایی بی‌نظیر از مردی بی‌نظیر»

سعاد صباح عشق به وطن و مردمش را در شعرها فریاد می‌زند و می‌کوشد در حوزه‌های اجتماعی و سیاسی پررنگ ظاهر شود.

برای جبرن خطایش شاهنامه فردوسی را به عربی چاپ کرد

آثار شعری سعاد صباح مثل روحیات او دارای افت و خیزهاست اما بهره‌گیری از زبان روان، اندیشۀ منطقه‌ای و جهانی، ترکیبات و مضامین امروزی سبب شده شعرش اقبالِ بسیاری پیدا کند و به بیش از شانزده زبان آثارش ترجمه شود. جایگاه سیاسی و خانوادگی و تمکن مالی هم به یاری‌اش آمده و وی توانسته خود را به عنوان روشنفکری نام‌آور در جهان عرب تثبیت کند. سعاد صباح خطاهایی هم در طول حیات خویش داشته است که بزرگترین آن در دوره ای حمایت از حزب بعث بود که بسیار به ضررش تمام شد به ویژه آنکه ارتش عراق در دوران صدام، کشورش کویت را اشغال کرد و زیرساخت های این کشور را از میان برد، این موضوع برای او آنگونه گران آمد که کتابی را در این باره نگاشت با نام «اجازه می‌دهید وطنم را دوست داشته باشم!؟».

در این کتاب، صباح، صدام را تاتار و مغول خواند و بیانیه‌های تندی علیه او و سربازانش منتشر کرد، او به افراد بیگناهی از ایران اشاره کرد که در جنگ صدام آواره شدند و یا جانشان را از دست دادند. او برای جبران مافات به چاپ شاهنامه فردوسی به زبان عربی اقدام کرد و شاهنامه بُنداری اصفهانی را که در قرن هفتم به عربی ترجمه شده به چاپ رسانید. این شاهنامه حدود هفتاد سال پیش در مصر چاپ شد و سعاد صباح با تصحیح تازه آن را منتشر کرد.

صباح به آرمان فلسطین وفادار است

سعاد صباح دغدغه‌های انسانی و اجتماعی دارد و بر آن است که آموزش و خانواده و مادری می‌توانند زیربنای جامعۀ درست را پایه‌گذاری کنند و در این راستا موسسه‌ای آموزشی را راه‌اندازی کرده و سرپرستی می‌کند، علاوه براین سازمانی انتشاراتی راه‌اندازی کرده و چند جایزه منطقه‌ای را هم در بخش ادبیات پدید آورده است.

او به آرمان فلسطین وفادار است و در نوشته‌هایش بارها به اعراب تاخته و آنها را به خاطر بی‌اعتنایی به این موضوع و فراموش کردن اندیشه و تفکر و فرهنگ نکوهش و سرزنش کرده است.

سعاد صباح جامعۀ عرب را جامعه‌ای شکست خورده می‌داند که دغدغه‌ای برای ارتقاء فرهنگی، همبستگی، ارتقاء زنان و آموزش ندارد بلکه به دنبال خوشگذرانی و ثروت‌اندوزی است.

خوانشی از روی دستِ وطن

 سُعاد صَباح در کارنامۀ ادبی خویش کتابی دارد با نام «قرائه فی کفّ ِ الوطن« که با آثار دیگرِ وی تفاوت دارد، ازآن‌رو که این کتاب، نه شعر است نه مقاله و نه نمایشنامه بلکه در بردارندۀ تامّلات، براده‌های فکری و تراشه‌های اندیشۀ نگارنده کتاب است. برخی از این براده‌ها فلسفی و حکمت‌آمیز است و آدمی را به فکر فرو می‌بَرد، برخی دیگر لطافتی شاعرانه دارد، یا به شرحِ باورهای نویسنده در قالبی کوتاه می‌پردازد.       

در میان نویسندگان ایرانی نیز این قالب کم و بیش طرفدارانی دارد و بجاست که در میان نویسندگان میهن، این گونۀ نوشتن بیش از بیش موردِ توجه قرار گیرد زیرا با سازِ زمانه همساز است و در روزگارِ ایجاز و فضای مجازی و تولیدِ پیام‌های کوتاه، بسیار به کار می‌آید. از نمونه‌های ایرانی می‌توان به کتاب «بُراده‌ها» از شاعر درگذشته حسن حسینی نام برد که نمونه‌ای جذاب برای اینگونه نوشته‌هاست. کتاب «چنین گفت زرتشت» نیچه با ترجمه داریوش آشوری نیز نمونه‌ای مثال زدنی از اینگونه آثار است.

آنچه در پی می‌آید گزیده‌ای از جملات سعاد صباح است که در کتاب وی در چهارده موضوع دسته‌بندی شده اما در ترجمه، نمونه‌هایی به صورت گزینشی آورده شده بدان امید که بخوانید و بپسندید.

مجموعه آنها در کتاب «تو و من و شب» از سعاد صباح همراه با سروده هایش آمده است.

*خانه و خانواده، هستۀ هستی هستند!

*یادش بخیر زمانی که یک لباس می‌پوشیدیم و در یک اتاق می‌خوابیدیم و یک پتو داشتیم. یادش بخیر! آن روزگار، خورشید صمیمی‌تر بود و قلب‌ها دلگرمتر!

*زاده شدن در خانواده‌ای حکومتی امتیازی فرهنگی یا ادبی نیست. خانواده به تو گذرنامه‌ی می‌دهد تا گرداگردِ جهان سفر کنی امّا موهبتی که با آن در ضمیرِ دیگران سفرکنی نمی‌دهد!

* هر شاعر یا اثرِ هنری که مخاطب را به حساب نیاوَرَد مانندِ توپی می‌شود که در خلاء شناور است. اول و آخر مخاطب است، او صدا و پژواکِ صداست.

*عشق به وطن، عشق به سرزمین و آرمان است. میهن است که به من نام، هویت و هستی بخشیده است. هنگامی که تکیه‌گاه و دست‌خطم را برمی‌گزینم از کسی اجازه نمی‌گیرم.

*من دو محبوب دارم که با آنها عشق می‌ورزم، کشورم و همسرم!

*چه کسی مسئولِ فرارِ مغزهایی است که دانشِ خود را در سرزمینی دیگر، آسمانی دیگر و دریایی دیگر صرف می‌کنند!؟ چه کسی مسئولِ نسل‌هایی است که به میهن و میراث و آیینی دلبسته نیستند!؟

*ما عرب هستیم زیرا میهن را بدونِ شهروند می‌خواهیم! اقتدار را بدونِ منتقدان و روزنامه‌ها را بدونِ روزنامه‌نگار!

ما اندیشه را بدونِ اندیشمندان می‌خواهیم!

*وقتی می‌نویسید درعینِ حال، سیمای دشمنانِ خود را ترسیم می‌کنید. دشمنان دوست ندارند دیده شوند! آنها سنگپرانی را آغاز می‌کنند پیش ازآنکه تابلوی لودادنِ آنها کامل شود!

*واژه‌ای که مرا زخمی می‌کند اهمیتش کمتر از واژه‌ای که مرا در آغوش می‌گیرد نیست!

*فرهنگ باید در اختیارِ دیگران قرار گیرد وگرنه فرهنگی فردی و خودخواهانه است.

*قانونِ نامدارِ دکارتی: «من می‌اندیشم، پس هستم» برای من شکلِ دیگری دارد:

«من می‌نویسم، پس سنگباران می‌شوم!»

* سکوت را ترجیح می‌دهم بر گفتگو،

بر گفتگویی که یک طرفِ آن خودش را به کَری زده است!

*روزگاری که در آن می‌زی‌ام مهم نیست، آنچه مهم است تواناییِ من در دگرگون کردنِ روزگار است!

* نویسنده می‌نویسد تا دگرگون کند چهرۀ زندگی و چهرۀ آدمی را. در نویسنده‌ای که در خدمتِ میهن وخانوادۀ بشری نیست و می‌نویسد تا از نوشتن لذّت ببرد خیری نمی‌توان یافت!

* فرهنگ همان پرسش است.

کسی که نمی‌پُرسد در پایان به شکلِ سنگ درخواهد آمد!

* نقد یک کارِ متمدنانۀ درجۀ یک است. هنگامِ ناپدید شدنِ عنصرِ تمدن از کارِ منتقدانه، نقد ناهارخورانی وحشیانه می‌شود که پنجه‌ها و دندان‌ها در آنجا حرفِ اول را می‌زنند.

*یکی از برترین کارهای روشنفکر، «پرورشِ امید» است.

*کتاب کجاست!؟ جایگاهِ آن در نقشۀ جهانِ عرب کجاست؟ حال و آیندۀ آن چیست؟

اینها پرسش‌هایی است که روز و شب ذهنم را سوراخ می‌کنند!

*باید بگوییم از رسانه‌ها چه می‌خواهیم، آیا گروهِ کُر برای ستایشِ چهره‌ها یا بستری برای فرهنگ، دانش، خِرد و انسان!؟

*نوشتن با انگشتانِ لرزان پذیرفتنی نیست و قلم دوست ندارد با صدای خفه حرف بزند.

نوشتن، شجاعت است و زمینِ بازیِ نویسنده، جهان است تا مرزِ خورشید!

* کتاب یک دیدگاه است و از دیدگاه‌های بی‌شمار، فرهنگ پدید می‌آید.

*هیچ دولتی نمی‌تواند همزمان دوست و دشمنِ کتاب باشد. نظامی که از خِش خِشِ کاغذ می‌ترسد و به بوی جوهر حساسیت دارد نظامی است که در زمین، ریشه ندارد.

*چرا انقلابِ فرهنگی در کشورهای حاشیۀ خلیجِ فارس رُخ نداد!؟

زیرا روشنفکرانِ این کشورها مشغولِ بازیِ قراردادها و معاملاتِ بزرگ بودند. وقت برای ثروتمند شدن داشتند امّا فرصتی برای شعر نداشتند، به فکرِ دوبرابر کردنِ درآمد بودند اما وقتی برای دوبرابر کردنِ کتاب‌هایشان نداشتند.

پالتوهایشان سنگین بود و شیشه‌هایشان بسته، برای همین بارانِ شعر برآنها نمی‌بارید!

* کودکی تنها سرمایۀ باقیمانده است. یا جایزۀ بزرگ را می‌بریم و آنچه از درختانِ میهن باقی ست نجات می‌دهیم و یا شکست می‌خوریم و با جنگل و هرچه در آن هست یکسره می‌سوزیم!

* نگریستن در چشمانِ نوه‌هایم امید و زندگی را برمی‌انگیزد.

خونم تازه می‌شود هر بامداد با حسرتِ گفتنِ نامِ نوه‌هایم.

چقدر خوب است آدم مادربزرگ شود!

* من یک سطلِ زبالۀ بزرگ دارم که شایعاتِ کوچک را درآن می‌اندازم!

* پیوندهای خانوادگی درحالِ فروپاشی است. هیچکس نمی‌خواهد با دیگری زندگی کند، دیگری را غذا بدهد و یا در آغوشش بگیرد.

هرکدام از افرادِ خانواده مانندِ جزیره‌ای دورافتاده شده‌اند بدونِ ارتباط با جزایرِ دیگر! هرکدام نیز قانون‌ها، سنت‌ها و شیوه‌های زندگیِ خویش را دارند!

* مادر تنها جنگلِ سرسبزی است که در زیرِ درختانِ مهربانش می‌توانیم بیاساییم

* کوشش برای بیرون کردنِ زن از فضای مادری یا تشویق ِ وی به شورش علیهِ مادری اش ازجمله ابزارهای کُشتنِ زنانگی و تلاشی ویژه برای شیطان جلوه دادنِ اوست.

* کودکی با تنِ سالم و روحِ درست تحویل دهید و میهنی با تنِ سالم و روحِ درست تحویل بگیرید!

*صدای بلند دیگران را می‌آزارد و شنیده نمی‌شود!

* آزادی می‌کوشد کشتی را به ساحل برساند و هرج و مرج سعی می‌کند آن را غرق کند!

*من با آزادی بی قید و شرط موافق هستم امّا با آزادیِ مسئولیت‌پذیر نه آزادیِ ویرانگری

*باید سپیده دمی تازه دراین ظلمات بیافرینیم و براین نمکزار، گُل بکاریم و از رویا و آزادی بنگاریم.

* آیا قحطیِ دهشتناکِ عاطفی به ما رسیده که در جستجوی تکّه نانی از عشق می‌گردیم امّا پیدایش نمی‌کنیم!؟

* آیا به تو برمی‌خورَد وقتی می‌گویم: زمانِ پیش از آشنایی بامن، زمانی دزدیده شده از من است!؟ آیا می‌دانی قصد داشتم علیه تو شکایت کنم که زمان پیش از من با چه کسی بوده‌ای؟

* شعر گاهی به مرخصی می‌رود اما ناگهان برایم رایانامه می‌فرستد و می‌گوید من دارم می‌آیم.

من هم برایش فرشِ قرمزِ احساسم را پهن می‌کنم!

* همیشه حق با شاعر است، زیرا شاعر، کودک است و کودکان به دلیلِ قانون شکنی مجازات نمی‌شوند!

*با سلاحِ شعر به جنگِ همۀ زشتی‌ها در زندگی امان رفته‌ام و این نبرد، شنیع‌ترین و دردناکترین بود.

* شگردِ شعر با شگردِ رُمان تفاوت دارد. رمان روحِ بشری را با سربازانِ پیاده به اشغال درمی‌آورَد اما شعر با چتربازانش روحِ ما را تسخیر می‌کند!

* شهرت، پاسخِ مردم به پدیدآورندگانِ آن است، مسئولیت و تعهد است، هرکس به شهرتش احترام نگذارد مانندِ نورِ شمع خاموش می‌شود.

شاعرانِ جاودان کسانی هستند که از روزگارِ خویش به روزگارانِ دیگر سرایت کرده‌اند و میراثِ آنها داراییِ بشری است.

* جهانِ شعر این روزها سوپرمارکتِ بزرگی است که در آن برندها، اجناس، رنگ‌ها و چگونگیِ نمایش آنها مانندِ هم است و خواننده برای انتخاب، سردرگم می‌شود!

* شعر برای من تنها وسیلۀ دادخواهی، فریاد، و محکوم کردنِ جهانی است شناور در سادیسم، وحشیگری و جنایت.

شعر سوپاپِ اطمینانی است که مرا از انفجارهای درونی حفظ می‌کند!

* می‌نویسم و می‌نویسم و همچنان ناراضی هستم. همیشه در جستجوی شعرهای ناممکن هستم. هنگامِ برخورد با سروده‌هایی که پیشتر نوشته‌ام وانمود می‌کنم آنها را نمی‌شناسم!

* شعر زبانِ متمدنانه‌ای است که با آن به دیگران می‌پیوندم، در زمانه‌ای که زبان‌ها فروریخته‌اند و دیوارها میان انسان‌ها روییدهاند. شعر، اشک‌های سیاهِ من است که روی کاغذ در شکلِ حروف ظاهر می‌شود!

* آفرینشِ شاعرانه، دردی است مانندِ دردِ مروارید درلحظه‌ای که از صدف بیرون می‌زند، دردِ غنچه هنگامِ شکفتن و دردِ مادر هنگامِ زایشِ کودک!

* شعر همان قالیِ سلیمان است که با آن شادمانه به سمتِ ناشناخته‌ها پرواز کرده‌ام!

* در اینجا یک تنبلیِ تاریخی وجود دارد که باعثِ زیانِ زنان شده و مرد را در موقعیتی قرار داده که قالیچه را از زیرِ پایش بکشد!

* یکی از علت‌های خرابی در جوامعِ تنگدستِ ما، نبودنِ قطعه‌ای از موتورِ توانمندی و نیروی ملت است، آن قطعه چیست!؟ خِرَد ِزنانه!

* زنِ عرب به هیچ چیزی به اندازۀ انقلاب علیهِ خود نیاز ندارد! و تا زمانی که برخود پیروز نشود هر پیروزیِ دیگری برای او ناچیز خواهد بود!

* زن، نمکی است که جهان را از پوسیدگی حفظ می‌کند!

* آیا زن در روزگارِ فئودالیسم می‌تواند آرزوی یک اتاقِ کوچک داشته باشد؟ یا آنکه باورِ خویش را بازگوید؟ یا آنکه نامِ آن را که دوست می‌دارد فاش کند بدونِ اینکه درّندگان اورا بخورند!؟

* من از تجارتِ ایدئولوژی‌ها و باورها چیزی نمی‌دانم در جستجوی کاری مهمتر بودم، در روزگارِ نادانیِ عرب، چیزی پاکتر از روشن کردنِ شمعِ فرهنگ نیافتم.

* اینجا افرادی وجود دارند که از رگِ گردن به هم نزدیکتر و عاشقترند امّا بعد از دو دقیقه رگِ گردنِ همدیگر را سلّاخی م‌ کنند! و تو نمی‌دانی چرا!

* سنت‌ها، عُرف‌ها و ریشه‌های بادیه‌نشینی هنوز آیین‌های پایداری به ما دیکته کرده و ما را در گذشته حبس می‌کنند.

* چگونه ممکن است دیدگاهِ ما عوض شود بی آنکه خودمان عوض شویم!؟

* من از اطرافِ خلیجِ فارس هستم

آهویی میانِ آهوانی که در بیابان، زاده می‌شوند

در بیابان عشق می‌ورزند

و در بیابان می‌میرند…!»

 انتهای پیام

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

کد امنیتی * Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.

WeCreativez WhatsApp Support
همکاران ما آماده دریافت نکته نظرات ، پیام و اخبار شما هستند.
با ما در تماس باشید ...👋